خانه دوست کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته شده توسط : نسیم

پيش از اينها فکر ميکردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق کوچکي از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچکس از جاي او آگاه نيست
هيچکس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، کورت مي کند
تا شدي نزديک ،دورت مي کند
کج گشودي دست، سنگت مي کند
کج نهادي پاي، لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي کند
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تکليف رياضي سخت بود

 *****
تا که يکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يک سفر
در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا کجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه کرد
با دل خود گفتگويي تازه کرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز کرد
سفره دل را برايش باز کرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
ميتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد
ميتوان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت....
*****
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديک تر
از رگ گردن به من نزديک تر….
                                                     قیصر امین پور




:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 4 اسفند 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
داداشت علي! در تاریخ : 1390/6/9/3 - - گفته است :
سلام آبجي نسيم عزيزم
عيد فطررو بهت تبريك عرض ميكنم و آرزو ميكنم كه همه نماز و روزه هات قبول درگاه حق باشه.
هميشه دوستت دارم و به يادتم

/weblog/file/img/m.jpg
0938....02 در تاریخ : 1390/1/16/2 - - گفته است :
من ماندم و حلقه طنابی در مشت بارفتن تو به زندگی کردم پشت

بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب عاشقی خود را کشت
ولی این رسمش نبود
منی که .... حقم این نبود

/weblog/file/img/m.jpg
علی در تاریخ : 1390/1/15/1 - - گفته است :
سلام آبجی نسیم
خوشحالم که آدرس جدید وبلاگتو ÷یدا کردم
به من هم سری بزن و نظر بزار
مرسی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: